جدول جو
جدول جو

معنی چشمه گیلان - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه گیلان
(چَ مَ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که دامنه و سردسیر است و 230 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس. در تابستان از کل سفید به این آبادی اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه حیوان
تصویر چشمه حیوان
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، چشمۀ حیات، آب حیات، چشمۀ زندگی، نوشاب، چشمۀ خضر، عین الحیات، چشمۀ الیاس، آب بقا، آب خضر، جان فزا، جان افزا، ماالحیاة، آب حیوان، شربت حیوان، چشمۀ نوش برای مثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
(چَمَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک زرند کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 232)
لغت نامه دهخدا
چشمه گیلاس یا گلسب در فاصله 9 فرسخی شهر مشهد، در محلی دردامنۀ کوه واقع شده است، منبع این چشمه یکی از ییلاقات مشهد است که آب آن در حوالی شهر با آب سد گلستان ملحق می شود و از خیابان صحن مقدس میگذرد، احداث این چشمه توسط شاه عباس بوده است، (مطلع الشمس ج 2 ص 243) (مرآت البلدان ناصری ج 4 ص 244)، رجوع به کلسب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است در نه فرسنگی شهر مشهد مقدس و پنج فرسخی چمن قهقهه که در فضای دامنۀ کوه واقع شده و تقریباً ده سنگ آب غلیظ ناگوار از آن جاری است و موقوفۀ حضرت رضا علیه السلام میباشد. آب چشمه گیلاس در حوالی شهر به آب سد گلستان ملحق شده از خیابان و داخل صحن مقدس میگذرد شاه عباس آن را بصحن مقدس آورده است زراعت چشمه گیلاس با چنارانی هاست و منبع این چشمه ییلاق بسیار سختی است. اطراف چشمه نباتات آبی و نی و چکن روئیده و چشمه زیاد عمیق است و اشخاص نابلد را بیم غرق شدن میباشد. از چشمه گیلاس به چمن کوباغ به رادکان میرود’. (از مرآت البلدان، ج 4 ص 244).
و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: ’دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد که در 44 هزارگزی شمال باختری مشهد، کنار راه قدیمی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش شوسه است. این آبادی دارای چشمه ای معروف به چشمه گیلاس میباشد که آب آن به صحن حضرت رضا می آید’. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به چشمه گلسب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که فعلاً مخروبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
نام محلی است که بنا بنوشتۀ مؤلف مجالس النفائس، بابا عبدالله که مردی قلندر و جماعت کش بوده و مردم به او ارادتی تمام داشته اند، منسوب بدان محل است’. (از مجالس النفائس ص 144)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ حَیْ / حِیْ)
آب حیوان. (ناظم الاطباء). چشمه ای است که هر کس از آب آن بخورد زندۀ جاوید می شود و خضر پیغمبر از آن آب خورده است. مرادف چشمۀ خضر. (از فرهنگ نظام). کنایه از آب حیات و آب زندگی. چشمۀ حیات. چشمۀ زندگی:
سخای او به چه ماند؟ به معجز عیسی
لقای او به چه ماند؟ به چشمۀ حیوان.
فرخی.
از دو رخ تو نور برد چشمۀ خورشید
وز دو لب تو طعم برد چشمۀ حیوان.
قطران.
گر تو خود گوسفند او باشی
بخوری آب چشمۀ حیوان.
ناصرخسرو.
چاشنی گیران از چشمۀ حیوان گوئی
شربت شاه سکندر سیر آمیخته اند.
خاقانی.
کآب جگر چشمۀ حیوان اوست
چشمۀ خورشید نمکدان اوست.
نظامی.
چگونه چشمۀ حیوان بدست آرم بدین وادی
که اندر قعر تاریکی چو اسکندر فروماندم.
عطار.
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی است.
سعدی.
تشنۀ سوخته بر چشمۀ حیوان چو رسد
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد.
سعدی.
رجوع به چشمۀ حیات و چشمۀ خضر و چشمۀ زندگی شود، کنایه از لب و دهان معشوق:
بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده ست
این تشنه که میمیرد بر چشمۀ حیوانت.
سعدی.
چه گویم آن خط سبز و دهان شیرینت
بجز خضر نتوان گفت و چشمۀ حیوان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن که در 24 هزارگزی جنوب آخوره واقع است. جلگه و سردسیر است و 504 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات، پشم و روغن، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا